شهداي اسفاد (3)

سلام

نهم تيرماه يادآور آزاد سازي شهر مهران در عمليات حماسه ساز كربلاي يك است. در اين عمليات كه در اوايل تيرماه 1365 انجام شد، دوست عزيز و همبازي دوران كودكي ام محمدرضا شفيعي به شهادت رسيد. 

 طلبه شهيد محمد رضا شفيعي در مدرسه علميه قاين مشغول به تحصيل بود. او باوجود سن كمي كه داشت، در اولين فرصتي كه اجازه حضور در جبهه را يافت، اعزام شد و البته زمان زيادي طول نكشيد كه به ديدار حق شتافت. او پيش از آخرين سفرش عكسي از خودش را به يادگار به من سپرد كه نشان مي دهد "پاسدار افتخاري" بوده است. اين عنوان به كساني گفته مي شد كه قصد داشتند در سپاه پاسداران ادامه خدمت دهند. اين عكس را براي اولين بار منتشر مي كنم.

  محمد رضا شفيعي در قلعه قديم اسفاد همسايه ديوار به ديوار ما بود. من بازي هاي كودكي ام را با او و برادر بزرگترش محمد علي تجربه كرده ام. ما سه تا همه جا با هم بوديم. در باغستان، كشتمان، كوچه، پشت بام و مدرسه . بيشتر بازي ها  در پشت بام ها شكل مي گرفت.

   تابستان ها تقريباً همه مردم پشت بام مي خوابيدند و بازي هاي ما تا دير وقت ادامه مي يافت. پشت بام تمام روستا يكدست و به هم متصل بود. بدون هيچ واهمه اي، بچه ها آزاد بودند كه دنبال هم بدوند و بازي هاي قديمي مانند "كوت تشله خراب" ، "تشله بازي" ، "دار و قهم" ، "اورنگ اورنگ" ، " رگ بازي" و مانند آن بازي كنند. نمي دانيد بازي كردن روي لحاف و تشك ها چه كيفي داشت.

   من و محمدعلي به مكتب مي رفتيم. در مدرسه محمد علي از من يك كلاس جلوتر و محمد رضا يك كلاس عقب تر بود. تا پايان ابتدايي باهم بوديم. آن دو برادر بعد از ابتدايي درس را ادامه ندادند. محمد علي افتاد توي خط جنگ و جبهه و عضو سپاه پاسداران شد و محمد رضا هم كه كوچكتر بود، با چند سال تأخير به مدرسه علميه رفت.

  وقتي دوره دبيرستان را در قاين مي گذراندم، تقريباً هفته اي دو سه بار همديگر را مي ديديم. حال و هواي جبهه وجود همه ما را پر كرده بود. در سال 1363 با تعداد 30 نفر از اسفادي ها يكجا به منطقه جنوب اعزام شديم كه محمد علي هم با ما بود و عكسي هم از آن روزها دارم.

   

رديف نشسته: نفر وسط محمد علي شفيعي ، نفر اول سمت چپ مظفر كريمي

رديف ايستاده : نفر اول سمت راست: شهيد سيد ابوالفضل حسيني، نفر دوم رضا كاظمي، نفر پنجم هوشنگ انصاري

بقيه از بچه هاي شاهرخت هستند كه نمي شناسم

چند ماه بعد، محمد علي در عمليات بدر به شدت مجروح شد. حالش وخيم بود و همه ما را نگران كرده بود. بعد از مجروح شدن محمد علي، سختگيري هاي پدر روي محمد رضا بيشتر شد چون او هم اصرار به جبهه رفتن داشت. اما او بالاخره حرف خود را به كرسي نشاند و مسير خود را انتخاب كرد...

     هفته اول تيرماه 1365 براي من هفته كنكور بود. البته آن روزها هيچ چيزي براي ما بر حس و حال جبهه غلبه نداشت. ما كه باور نداشتيم بعد از جنگ زنده بمانيم، پس براي چه بايد به كنكور اهميت مي داديم. باوجود اين، كنكور هم يك تكليف بود. در قاين، دور از خانواده  مانده بودم تا درس بخوانم. فكر مي كنم هنوز امتحانات نهايي تمام نشده بود. بعد از ظهر در خانه عليرضا حسني خوابيده بودم كه حسينعلي نظري مرا از خواب بيدار كرد و خبر شهادت محمد رضا را داد. قرار بود فردا تشييع جنازه برگزار شود. نمي توانم بگويم چه حالي پيدا كردم... دوست ندارم بقيه آن خاطره ها را يادآوري كنم.

به روان پاك اين شهيد عزيز و همه شهداي جنگ تحميلي درود مي فرستم و براي خانواده ها و بستگان ارجمندشان آرزوي سلامتي و سربلندي دارم.

شهدای اسفاد (1)

 سلام به همه.

     دهه مبارک فجر یادآور خاطرات شیرین دوران انقلاب است. اما این روزها، سالروز عملیات والفجر هشت و فتح فاو نیز هست. عملیات والفجر هشت را به حق فتح الفتوحی تکرار ناشدنی نامیده اند که در آن اقداماتی حیرت آور و معجزآسا از سوی رزمندگان اسلام انجام گرفت.

     عملیات والفجر هشت یادآور شهید غلامحسن نظرجانی است. اولین شهیدی که پیکر پاکش در مزار شهدای اسفاد (ملک شخصی خودش) دفن شد. به روحش پاک ایشان و همه شهدای اسلام درود می فرستیم. 

      من تنها یک بار توفیق داشتم که همزمان با ایشان در جبهه حضور یابم. تابستان سال ۱۳۶۴ بود. تا اهواز با هم بودیم و ساعات بسیار شیرینی را در قطار از مشهد تا اهواز گذرانده بودیم. پس از سازماندهی نیروها در اهواز ، ما به منطقه غرب اعزام شدیم و ایشان به همراه آقای حیدر عبدی در اهواز ماندند.

      ... در پایان دوره خدمتم از منطقه غرب به اهواز رفتم و برای خداحافظی به ایشان و آقای عبدی هم سری زدم. گفتگوهای خاطره انگیزی رد و بدل شد. از جمله درباره مشکلات آب نوسازی اسفاد. آن موقع هنوز تعداد کمی از مردم به خانه های نوسازی نقل مکان کرده بودند و بعضی ها ، به دلایلی آب نوسازی را قطع کرده بودند. ایشان از این بابت که خانواده ها در آن فضای خالی از سکنه و دور از قنات، با کمبود آب روبرو هستند، بسیار ناراحت بود و نامه ای در این باره هم نوشت که من با خود به اسفاد آوردم ...

    این آخرین دیدار من با شهید نظرجانی بود. چند ماه بعد ایشان در عملیات والفجر هشت، در اثر اصابت ترکش خمپاره و نیز انفجار گلوله های آرپی جی که در دست داشت، به شهادت رسید. 

روحش شاد