آقاي اسفاد (1)
سلام به همه شما
در حدود سن ۴ تا ۵ سالگي يك بار به سختي بيمار شده بودم... آن سال ها دوا و دكتر مانند امروز در دسترس نبود. نزديكترين درمانگاه در حاجي آباد بود و بقيه روستاها هيچ كدام نه دكتر، نه خانه بهداشت، نه ماشين و نه جاده اي كه آنها را به درمانگاه برساند نداشتند.
آن راه طولاني را هم كه نمي شد تنها رفت. مسيرهاي سر راست امروزي را فراموش كنيد. جاده قديم راه باريكه اي مالرو بود كه از پايين كوه، روستاهاي قديم اسفاد و آبيز و حاجي آباد را به هم وصل مي كرد. وضع روستاهاي ميرآباد و فندخت و ... هم كه بدتر و راه آنها دورتر بود.
بايد چند نفر همراه مي شدند تا آن راه را در سرما و برف و باران زمستان طي كنند و بيمار را به دكتر برسانند. گاه همه اين مسير را مي رفتي اما الاغ ها نمي توانستند از رودخانه حاجي آباد رد شوند آن وقت اول مصيبت بود. و بدتر از آن، مي شد كه اين راه را با آنهمه مشقت بروي و بگويند دكتر نيست. من از هردو موردي كه گفتم، خاطره هايي دارم.
اين وضع اسف بار سبب مي شد كه مردم از خير دكتر و شر راه بگذرند و تا مي توانند از دوا و درمان محلي استفاده كنند. قديمي ها انواع گياهان دارويي و جوشاندني ها را مي شناختند و براي درمان از آنها استفاده مي كردند. زخم ها را پنبه داغ مي كردند تا خون بند بيايد و اگر زخم جزئي بود با پاشين كمي خاك مشكل حل مي شد. شكستگي ها و در رفتگي ها را شكسته بندها جا مي انداختند و با "كما" مي بستند تا جوش بخورد. اما بعضي وقت ها هم هيچ كدام از دوا و درمون ها اثر نمي كرد. آنوقت بايد دست به دامن دعا مي شدند.
در اسفاد قديم چند دعا نويس معروف بودند. يكي از آنها خدابيامرز خوج فداحسين اللهي (پدربزرگ آقايان دلير) بودند. نفس خوج فداسين گرم و تأثيرگذار بود. چند بار خودم شاهد بودم كه دعاي ايشان فوري اثر مي كرد. اگر توفيقي دست دهد چند خاطره از دعاي ايشان را در يادداشت هاي بعدي خواهم نوشت.
اما آنچه مي خواهم بگويم درباره تأثير دعاي «آقا سيد مد تقي» است كه چند بار براي خودم پيش آمده. تب شديدي كه چند روز گرفتارم كرده بود. كابوس هاي عذاب آور شبانه را هنوز به ياد دارم و در طول روز هم ساعت ها بيهوش يا نيمه هوشيار بودم. دوا و درمون هيچ اثري نداشت...
پس از خوابي سنگين، يكباره با يك حس خوشايند بيدار شدم. هنوز چشم باز نكرده بودم كه با دستم از روي جيب پيراهنم روي سينه چپ، كاغذي را حس كردم. گفتم اين چيه؟ مادرم بالاي سرم بود. با خوشحالي گفت : دعا...، از جا برخاستم. حالم خوب شده بود. چند دقيقه قبل از آن، آقاسيد مدتقي اين دعا را برايم نوشته بودند. نفس گرم سيد بزرگواري كه آن سال ها هر صبح و شام صداي اذانش را از بام محله پايين مي شنيديم، آن روز مرا از آن تب دردناك و كابوس ترس آور نجات داد.

ما مردم اين چيزها را خيلي جدي نمي گيريم مگر آنكه حسابي گرفتار شويم. از آن سال ها، بيش از سي سال گذشت. چند سال تحصيل در دانشگاه علوم پزشكي، كار در بيمارستان ها و سروكله زدن با پزشكان مرا با واقعيت هاي دنياي پزشكي آشنا كرد. اگرچه در دوره كودكي به پزشك دسترسي نداشتم، اما امروز با اين همه دسترسي، اعتماد بسيار كمي دارم.
سحرگاه يك روز فرزند خردسالم به خاطر دل درد شديد بيدار شد. سعي كرديم با مراقبت او را تسكين دهيم. اما ادامه درد و استفراغ و بي اشتهايي سبب شد كه به بيمارستان برويم. تشخيص اوليه پزشكان اين بود كه آپانديسيت است. معاينات و آزمايش و سونوگرافي انجام شد و آپانديسيت تأييد شد. اين كارها تا ساعت حدود 11 شب طول كشيد.
وقتي تصميم پزشكان براي بردن بيمار به اطاق عمل اعلام شد، يكباره بغضم تركيد، مي دانستم كه اطاق عمل و جراحي آپانديس براي يك كودك چه گرفتاري هايي دارد. فرصت خواستم. كناري نشستم، با خداي خودم خلوت كردم و ... نذري براي آقاسيدمدتقي در نظر گرفتم. چند دقيقه اي بيشتر طول نكشيد.
ديدم حال بچه بهتره. از دكتر خواهش كردم دوباره معاينه كنه... گفتند درد نداره. خواهش كردم دوباره آزمايش رو تكرار كنند. جواب آزمايش اومد. ساعت يك بامداد بود. گفتند نتيجه منفيه. نيازي به عمل نيست... براي احتياط تا صبح صبر كرديم. پزشك نوبت صبح هم معاينه كرد. گفتند بذاريد پزشك فوق تخصص هم ببينه. ساعت نزديك به 11 صبح بود. پزشك بعد از معاينه گفت بچه به اين سرحالي رو چرا ديشب تو بيمارستان نگه داشتند؟!
اونا حيرت كردند ولي من تعجبي نكردم. من سال هاست كه روزي ام را از خوان اهل بيت مي خورم. آقاسيد فقط يك واسطه است. خدا ايشان را براي ما نگه دارد.
اسفاد برای من، به عنوان یک روستایی، نمادی از روستاهای ایران است. مردم روستا در هرجا که باشند، ویژگی های مشترک زیادی دارند. بحث من درباره این ویژگی هاست. نمی خواهم فقط درباره خوبیهای روستاییان بنویسم. موضوع اصلی بحث من، خصوصیاتی است که در طول قرن ها و دهه های گذشته باعث شده تا روستا و روستایی همچنان درجا بزنند و عقب بمانند. با اعتقاد عمیق به این نکته که